موج رمانهایی که در آن دو جوان بضرورتی با هم همخانه میشوند از کجا میآید؟ بزعم حقیر این مضمون از یک انحراف جنسی یا محافظهکارانهتر بگویم از یک فانتزی سکسی میآید و با یک خوشبینی و عاقبتبخیری ایرانی همراه میشود. زندانی در جریان یک سری تنش جنسی قرار میگیرد و نهایتن عاشق زندانبانش میشود. از این مدل رمانها «همخانه» و «قرار نبود» را خوانده بودم. در فرومهای رمان ایرانی متوجه شدم باین مضمون باز هم پرداختهاند. الحق هم جای پرداختن دارد. حداقل در سرگرم و همراه کردن حقیر موفق بودست.
حس مبهم عشق داستان همخانگی اجباری سروناز و پسرعمهاش سینا در اثر یک سوءتفاهمست. روی این مضمون که دقیقتر شویم میبینیم غالبن باین ترتیب اتفاق میفتد: گرهی پیدا میشود و دو طرف مجبور میشوند بروند زیر یک سقف. ددیگر یک سری مجادله و بحث است که روی میدهد و اینجا نویسنده خوشمزگی یا خشونت و کلن رویکردش باین مرحلهٔ حساس را نشان میدهد. سدیگر مرحلهٔ عاشق شدن راوی/قهرمان است. غالبن عاشق یک مدت با این احساسش تنها میماند و حتا میخواهد انکارش کند. چهارم معشوق یک سری سیگنالهای متناقض میدهد که ممکن است ناشی از این باشد که او هم گرفتار همین دام است. پنجم مرحلهٔ کشف و وصل است. در رمان مورد بحث مع الاسف مرحلهٔ چهارم خوب تکامل پیدا نمیکند. این درحالیست که در روایتهای اروتیک این مضمون که احیانن روایت مادرند روی این مرحله تامل بسیاری میشود. فکر میکنم این بزرگترین نقطه ضعف این رمان است.
از قضای روزگار یک شخصیت درین رمان هست که پیامکهای بامزه و گاهی پرمعنا و احساسی میفرستد. فکر میکنم همهمان میشناسیمش. و البته پیامکهایش در کتاب همه درج میشود و هرچه باشد خالی از لطف نیست.
نثر رمان مشکل و نکتهٔ خاصی ندارد. نثر هموار و صحیح زردنویسی معمول است و تصور میکنم درآن از شوخیها و سادهدلیهای مناسبی استفاده شدست. بطور کلی حس مبهم عشق از همتایان مذکورش پایینتر است اما سرگرمکننده و خواندنیست. در اینجا ناخبری سخنم را بگروتسکترین و ترسناکترین جملات کتاب ختم میکنم:
حس مبهم عشق داستان همخانگی اجباری سروناز و پسرعمهاش سینا در اثر یک سوءتفاهمست. روی این مضمون که دقیقتر شویم میبینیم غالبن باین ترتیب اتفاق میفتد: گرهی پیدا میشود و دو طرف مجبور میشوند بروند زیر یک سقف. ددیگر یک سری مجادله و بحث است که روی میدهد و اینجا نویسنده خوشمزگی یا خشونت و کلن رویکردش باین مرحلهٔ حساس را نشان میدهد. سدیگر مرحلهٔ عاشق شدن راوی/قهرمان است. غالبن عاشق یک مدت با این احساسش تنها میماند و حتا میخواهد انکارش کند. چهارم معشوق یک سری سیگنالهای متناقض میدهد که ممکن است ناشی از این باشد که او هم گرفتار همین دام است. پنجم مرحلهٔ کشف و وصل است. در رمان مورد بحث مع الاسف مرحلهٔ چهارم خوب تکامل پیدا نمیکند. این درحالیست که در روایتهای اروتیک این مضمون که احیانن روایت مادرند روی این مرحله تامل بسیاری میشود. فکر میکنم این بزرگترین نقطه ضعف این رمان است.
از قضای روزگار یک شخصیت درین رمان هست که پیامکهای بامزه و گاهی پرمعنا و احساسی میفرستد. فکر میکنم همهمان میشناسیمش. و البته پیامکهایش در کتاب همه درج میشود و هرچه باشد خالی از لطف نیست.
نثر رمان مشکل و نکتهٔ خاصی ندارد. نثر هموار و صحیح زردنویسی معمول است و تصور میکنم درآن از شوخیها و سادهدلیهای مناسبی استفاده شدست. بطور کلی حس مبهم عشق از همتایان مذکورش پایینتر است اما سرگرمکننده و خواندنیست. در اینجا ناخبری سخنم را بگروتسکترین و ترسناکترین جملات کتاب ختم میکنم:
-پرهام بلند شو اون موسیقی تولدت مبارک رو بذار دوستات دست بزنند.