۱۳۹۳ اسفند ۱۶, شنبه

نوشته بر دریا، شفیعی کدکنی

    نوشته بر دریا در مورد ابوالحسن خرقانیست. یک مقدمه و شش بخش کلی داره؛ دو روایت از مقامات خرقانی در تذکره الاولیا، ذکر قطب السالکین، منتخب نورالعلوم، نوشته‌های دیگران در مورد بوالحسن و رساله العاشق من المعشوق نوشته نجم دایه و ترجمه و نقدش. شفیعی یک تعلیقات کوچک هم برینها نوشته. تصحیح شفیعی از نورالعلوم از تصحیح برتلس و مینوی دقیقتره و لایقراهای آنها رو خونده. تعلیقاتش خالی از فایده نیست. ترجمه‌ش از رساله العاشق هم روانه.
    گاف کتاب شکل چاپ شده‌ش و محدودیت‌های ذاتی کاغذه. تقریبن هر روایتی در این کتاب چهار بار و حتی -بعضن با احتساب آمدنش در قسمت نوشته‌های دیگران در مورد شیخ- پنج بار اومده. آوردن چهار صورت یک روایت هر کدام با تاریخ تالیف و کاتب و کیفیات منحصر بفرد خودشون بسیار ارزشمنده و از مقولهٔ درس زندگی حساب میشه؛ اما شکل کتاب اینجوریست که مثلن یک حکایت در بخشهای مختلف و با فاصلهٔ حداقل سی صفحه تکرار میشه. این باعث شده کتاب خیلی خسته کننده بشه و البته فرصت مقایسه فایت بشه و حسرتش بمونه. نیمهٔ پر لیوانم اینه که من بیشتر حکایتها رو بلد شدم و میتونم اگه جایی بچه‌ای خوابش نمیبرد براش تعریف کنم.

۱۳۹۳ بهمن ۴, شنبه

Ham on Rye, Charles Bukowski


من دبیرستان بوکوفسکی خونده بودم. در نگاه اول خوشم اومده بود. بعد که از هیجان‌زدگی‌م کم شده بود از خودم پرسیدم این همه شلوغی برای چیه. بعدش هم نفرت از برندهای فرهنگی نذاشت برم سمتش.
الان بعد سالها یه شانس دیگه بهش دادم و این کتابشو خوندم. مصممتر شده‌م که ترجمه نباید خوند. تجربه خوندن این کتاب و تجربه‌های چون این مطمئنم کرده‌ند که ترجمه نخونم و توصیه کنم که ترجمه نخونند.
    فرق است. در برخورد با ترجمه‌های بوکوفسکی بنظر میاد که یکی از محصولات کثافت نشر چشمه برای مصرف‌کننده‌های جمعه‌بازار و کتابفروشی افقه. ولی خود متن خیلی کلاسیکه. در ترجمه‌هاش آدم حس میکنه ازین نویسنده‌هاست که خودشو جر میده بیک مضمون یا یک جمله برسه و بعد یه‌جوری عادی مطرحش میکنه انگار از همیشه پس ذهنش بوده. خوندن متنش بآدم نشون میده که احتمالن حتا دغدغهٔ همچو چیزی هم نداشته. اصلن جمله‌هاش تفاوت خیلی ساختاری با محاوره نداره.
     مثلن همین کتاب، یه پسر مردم‌گریز زندگیشو از بچگی تا جوونی روایت میکنه و از فقر، مشکلات خونوادگی‌ و علاقه‌ش بخشونت میگه. آدم باید هیچ جاه‌طلبی‌ای در درونش نباشه که همچین روایتی رو انتخاب کنه. همین در روایت و نوشتنش هم مشهوده. مثلن کرت ونگات اکثر جمله‌هاش فکرشده و مصنوع و بقول ادبا سخته‌ست. در حالی که بوکوفسکی دستکم این کتابشو خیلی ساده و عادی و روان نوشته. شاید تو کل کتاب دو سه تا «تیکهٔ قشنگ» باشه. حتا سعی نکرده مثلن مثل سلینجر سن راوی رو تو نوشتنش نشون بده. مشخصه‌های اصلی نوشتنش فکر میکنم نفرت‌پراکنی و خشم و سرعت باشه.
    احتمالن بنظر میاد دارم بد این کتابو میگم، ولی واقعن مرادم اینست که کافه این آدم رو نویسنده‌ای معرفی کرده که سن خر عمرو داره ولی هنوز دغدغهٔ عجیب بودن داره و تو روز میشینه جمله‌های باحال طراحی میکنه؛ ولی حق این است که یه آدم شریف و متواضعه. یه کتاب جالب و سرگرم‌کننده نوشته که واقعن کشش داره. من خودم تو دو نشست خوندمش. هیچ چیز فوق‌العاده‌ای نیست ولی قابل احترامه.
    یه جای کتاب راوی که بعدن الکلی میشه در مورد اولین تجربهٔ الکل خوردنش اینجوری میگه:
We sat on a park bench and chewed the gum and I thought, well, now I have found something that is going to help me, for a long time to come. The park grass looked greener, the park benches looked better and the flowers were trying harder.

۱۳۹۳ بهمن ۱, چهارشنبه

Cat's Cradle, Kurt Vonnegut

    Cat's Cradle چهارمین کتابیست که از کرت ونه‌گات بزبان اصلی خوانده‌م. در تمام دوران عقل‌رسی‌ام بکرت اعتقاد و ارادت داشته‌ام و نوشتن این پیش‌رو کمی برای من کمال‌طلب سختست. نمیخواهم خیلی زود برچسب overrated را باین رمان بچسبانم ولی حق اینست که چیزهایی را در آن نپسندیدم و یکی همین بود که آن چیزی که نکتهٔ فرم کتاب و نحوهٔ روایتش و جمله‌بندیاش است بهترش را میتوان در سلاخ‌خانه یافت.
    فکر میکنم کمی دست کرت برایم رو شده است. ددیگر اینکه وجههٔ علمی‌تخیلی‌اش زیادی پررنگ شده است و در جالب کردن یک مسئلهٔ علمی‌تخیلی کاملن موفق نبوده است. سدیگر اینکه کتاب خوب شروع میشود و پایانش کاملن سرگرم‌کننده‌است اما حدود صدصفحه‌ای این میان است که باید با سوابق ارادت و صبوری خواندش.
    بنظرم بامزه‌ترین عنصر کتاب همین دین Bokonon است که معرفی میکند. اخلاقیات و لایف‌استایل پیشنهادی‌اش ساده‌دلانه و قشنگند. بحرفهایش می‌ارزند.
    از کار کرت خوشم می‌آید چون سیاسی مینویسد. سیاسی نوشتنش بسخیفی نادر ابراهیمی نیست. در واقع در مورد سیاست نظرات آماری، واقعی و کارآمد دارد. نگاهش بسیاست شاعرانه و از ده‌متری آن نیست. دقیقن یادآوری میکند که مسائل جهان و سیاست را چونان پدیده‌ای شیمیایی مشاهده نکنیم و نگاه انسانی‌مان را حفظ کنیم. فکر میکنم وسط آن همه دغدغهٔ فرم، شلوغ-کاری مسخره‌بازی و غرغرهایش یک پیرمرد هست که بشکل کلاسیکی میخواهد نویسندهٔ متعهدی باشد.
   نهایتن Cat's Cradle به ز خیلی کتابهاست اما کم کرت است.

"Maturity," Bokonon tells us, "is a bitter disappointment for which no remedy exists, unless laughter can be said to remedy everything."

۱۳۹۳ دی ۳, چهارشنبه

Anna and the French Kiss, Stephanie Perkins

    Anna and the French Kiss یک رمان زرد آمریکاییه. انگلیسیش خیلی راحته. با سطح دانش Friends دیدن میشه براحتی خوندش. من دوروزه خوندمش و کششش وحشتناک بود. داستان ازین قراره که یه دختر آمریکایی بنام آنا برای یک سال میره یه مدرسه‌ای تو پاریس درس بخونه و عاشق اولین پسری میشه که میبینه. بقیه‌ی کتاب ماجرای بی‌اهمیت و قشنگ ایناست. و البته کلش تو فضای دبیرستان و خوابگاه میگذره. کاملن هورمونی و زرد. هیچ چیز قابل اعتنایی در داستان یا سبک نویسنده وجود نداره ولی بطور کلی کتاب کاملن استانداردها رو داره و بیکی از صفات موردعلاقه‌ٔ من موصوفه؛ سرگرم‌کننده‌ست.
    ضمنن من یک همذات‌پنداری بامزه هم با آنا میکنم. آنا یه دختر دندون‌فاصله‌دار، وبلاگ نویس، علاقه‌مند بسینما علی‌الخصوص سینمای کلاسیک و دارای معشوق قدکوتاهه. تقریبن مشکوکه.

۱۳۹۳ آذر ۲۰, پنجشنبه

حالات و سخنان ابوسعید ابوالخیر، تالیف جمال‌الدین ابوروح لطف‌الله بن ابی‌سعید بن ابی‌سعد، مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی

    توجه: حالات و سخنان ابوسعید ابوالخیر کتابی از شفیعی در مورد ابوسعید ابوالخیر نیست؛ تصحیح یک متن کهنه که بعادت مالوف یکی از نوادگان ابوسعید ابوالخیر در موردش نوشته. این کتاب در پنج بابه و با اینکه ذیل ادبیات تصوف میگنجه خسته‌کننده نیست. مولف کمتر توی اون کثافت‌کاری ادبیات تصوف افتاده؛ جایی که درون متاسفانه لغات هرز میرن و سه چهار تا کلمه با هم یک ترکیب گنگ رو میسازند و بحوالی یک چیز مشکوک اشاره میکنند. بنظر میاد این آفت نوشتن صوفیه در مورد خدا باشه که نمیتونن یا نمیخوان یا ابا دارن که مستقیم و مشخص ازش حرف بزنن و تو این بازی میفتند. خوبیش اینه که این کتاب مشحون از حکایات و یک سری روایات در مورد شیخه و کمتر وارد مسائل نظری تصوف میشه و کمتر مجبوره با بازی‌بازی از وحدت وجود و متعلقات طریقات و امثالهم حرف بزنه.
    ددیگر اینکه من طرفدار شفیعی نیستم. رفتارش تو دانشکده رو نمیپسندم و بنظرم با چراغ و آینه‌ش یک آبروریزی بزرگه ولی مقدمه، تصحیح و تعلیقاتش خیلی خوبه. تصحیحش همونطوریست که باید باشه و مقدمه و تعلیقاتش همه درسه. تنها ایرادی که وارده بهش یه سری کاراست که تو حوزهٔ رسم‌الخط انجام داده و در مقدمه هم در موردش توضیح داده. بنظرم یکم موجب آشفتگی تو متن شده و کمی هم نالازم بنظر میرسه. علی ای حال، خدا حفظش کنه و امیدست که بمونه و بیشتر ازین جور کارها انجام بده تا کارهایی از مقولهٔ ادوار شعر و اون فضاحتی که حرفشو زدم.

۱۳۹۳ آذر ۱۲, چهارشنبه

مقالات دهخدا، جلد اول، بکوشش سیدمحمد دبیرسیاقی

    این جلد از مقالات دهخدا که خدابیامرز دبیرسیاقی بدست کرده شامل چرندپرندهای اینور اونور چاپ شده‌ و یک سری یادداشت دیگه‌ست. خوندن این مقالات یه مقدار سواد مشروطه هم میخواد. مگه نه یه سری ارجاعاتشو نمیشه فهمید. دهخدا از همه چیز حرف میزنه؛ اکثرن از فساد و مشروطه و فقر. شوخیهای بسیار کلاسیک و پیرمردی میکنه. من خودم طرفدار شوخیهای کلاسیکم. مثلن ازین شوخیا میکنه که یکی میخواد فلان رو بگه و میگه مگه من مغز خر خورده‌م بی‌خیال جونم شم فلانو بگم. نه من هرگز فلان رو نمیگم. دیگه گفتن نداره که در اثنای همین انکار فلان رو با جزئیات مبسوط میگه.
    دهخدا یکجوری تروتمیز مینویسه که باسوادیش پرت میشه تو صورت آدم. استفادهٔ اغراق‌آمیزش از امثال بچشم من دلسوزانه و هوشمندانه میاد. چقدر شرافتمندانه دغدغه‌منده. سطح روشنفکریش با توجه بعصرش و تربیت حوزوی‌ش ترسناکه. خوبه هر ادبیاتی تو زندگی آکادمیکش یه نیم‌نگاهی بخدابیامرز داشته باشه.
    نهایتن لالوی یکی از همین یادداشتها میفرماید:
«گر بدولت برسی» هفت هشت تا زن نگیری مردی، حالا که الحمدلله تومنت به تومنت نمی‌رسد.


۱۳۹۳ آذر ۱۱, سه‌شنبه

دیوان منوچهری دامغانی، باهتمام سیدمحمد دبیرسیاقی

    از بین شاعرا من منوچهری رو دوست دارم. یک کهنگی اغراق‌آمیز داره که همون منو خریده. نحو اکثر جمله‌ها بساده‌ترین شکل ممکنه. انگار تازه سخن میگفته‌ند. حس میکنم رودکی از هزار سال پیشه منوچهری از صدهزار سال پیش؛ وقتی مردمان جور دیگه‌ای حرف میزدند.
    منوچهری یه کاری میکنه که من خیلی خوشم میاد. مثلن میگه انگورا هنوز درست نرسیده آبستن شده‌ن. آخه کی دیده انگورا هنوز درست نرسیده آبستن بشن؟ تو این تکرار و این تعجبش یک ساده‌دلی‌ای هست که- این کارو کم نمیکنه.
    وقتی از عشق حرف میزنه قلبم جمع میشه. فکر میکنم اینکه اونم صدهزار سال پیش از عشق همینجوری حرف زده و مثلن تجربیات مشترک با من داره خیلی ترسناکه.
    یه وسواس بیمارگونه‌ای تو توصیف طبیعت داره. از نادرترین مواردیه که بیماری واقعن و شرافتن از نبوغه. مثلن یک جا در مورد قطره‌های آبی که مرغ وقتی از آب بیرون میاد موقع تکون دادن خودش از پرهاش میپاشه حرف میزنه. دلم میخواد دستهاشو بگیرم و بهش بگم من صدای جنونتو شنیدم و It's alright ولی صدهزار ساله که مرده.
    تحلیلم از عشقم بمنوچهری اینه که وقتی میخونمش یک صدایی میده که احتمال میدم اگه بچینی هم بود همینقدر ازش لذت میبردم. یک بیتش رو بار اول که خونده بودم وحشت کرده بودم و فهمیده بودم یک روز باید برگردم دیوان رو از اول تا آخر بخونم. حتا تو مجالس بی‌ریا گفته بودم که بیت کذایی قشنگترین بیت شعر فارسیه. قضاوت رو باهلش وامیگذارم:
غراب بین نیست جز پیمبری            که مستجاب زود شد دعای او